سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 , ساعت 10:8 صبح

بی تو از سردترین نقطه شهر، بی تو از سخت ترین ثانیه ها

بی تو از داغ ترین دانه اشک ، از همه رویاهای به هدر رفته ولی پاک

صدا می زنمت

باز من تنهایم ، باز شب طولانی است و نگاهم ، همه سر تا پایم منتظر است

چشم هایم خیس است، دست هایم تنها و دو پایم سستند

بی تو از خسته ترین فرد جهان می گویم ، از پریشانی خویش از همه نومیدی از همه تنهایی ...

من به نومیدی خود معتادم

چون نظر کردمت آن روز نمی دانستم این دل خسته و بی چاره من، هیچ آدم نشده

من گمان می کردم بعد از آن سختی ها آن تهی دستی ها آن همه پستی ها دل من فهمیده

که نباید هر شب دم ز تنهایی و بی همدمی خود بزند

من گمان می کردم که دلم می فهمد صاحبش خسته شده

از پریشانی ها دلهره ها ترسیده و ندارد طاقت بابت عشق دگر...

باز من تنهایم باز شب طولانی است.

من دلم می خواهد تو مرا می دیدی و دو دستانت را لحظه ای قرض به من می دادی

تا ببینی که تجلی عواطف در عشق تا کجا می بردت...

باز گویم افسوس که تو تنهایی و من تنهایم

باز گویم ای کاش که تو بودی امشب همراهم



لیست کل یادداشت های این وبلاگ